بیست وششم
ماه رمضان به همه دوستای گلم مبارک ی چندوقتی دیر اومدم شدیدا درگیر بودیم البته زیاد خوب نبود و امیدوارم واسه هیچکس پیش نیاد . یازده شب خبردار شدیم پدرآقای همسر سکته قلبی کردن و بردنشون سی سی یو . مارال جون رو گذاشتیم خونه مامانم و رفتیم مشهد . عمل کردن و چندروزی سی سی یو بودن و... خلاصه به خیر گذشت اما بدتر اینکه وقتی برگشتیم خونه ت مارال جون چشمش به ماافتاد یهو بدنش داغ شد و سه روز تب شدید داشت که بااستامینوفن و بروفن قابل کنترل بود درسته خیلی بهش میرسیدن و همش سرگرمش میکردن اما تو دلش غصه داشته و بالاخره این ناراحتی به واسطه ی تب از بدنش خارج شد شکرخدا اما خیلی اذیت شد و بازم بجای اضافه وزن ، رفتیم به طرف کاهش وزن ....
نویسنده :
مریم
20:17